((الهه ی نور))

چیزی شبیه داستان

در اینجا می توانید داستانک وداستانهای نوشته شده ی من رامطالعه کنید.

((الهه ی نور))
در خواب دیدمش...
الهه ی نور را می گویم.
آرام وپرغرور ایستاده وخورشیدرا در دستش گرفته بود.
چنان دلفریب واثیری می نمود که هرچه توصیف داشتم در برابرش ناتوان بود.
سرش را کمی به سمت من متمایل کرد.
هرم دلپذیرش را در صورتم احساس کردم.
بدنم سست شد .
قلبم مثل طبالی زبر دست کوبیدن گرفت ومن آهنگ دوستت دارم را می شنیدم.
آرام مثل نسیم به طرفم آمد.
چنان قدم برمی داشت که انگار گلبرگ نیلوفر بر روی آبی برکه می لغزد.
چشمهایش را به چشمهایم گره زدوشیرین ترین لبخند دنیا را در کامم ریخت.
نفهمیدم که چه شدبی اختیار در آغوشش غرق شدم.
با بوسه اش دیگر سنگینی بدنم را احساس نکردم.
حالا سالهاست که بسترم از من تهی است.....

امیرهاشمی طباطبایی-پاییز 91



نظرات شما عزیزان:

خآتون
ساعت8:35---28 آبان 1391
سلام آقا امیر
وبلاگ نو مبارک
امیدوارم لحظه های زیبایی رو در داستانهاتون اینجا رقم بزنید.


شهريار.ب
ساعت19:09---27 آبان 1391
سلام داداش شهريار هستم
فقط اومدم داخل وبلاگت رو تو ليست دلخواه خودم وارد كنم و بعدا ميام ميخونمش البته همه اشون رو تقريبا تو سايت خوندم ولي اينجا حال و هوايي ديگه داره...
فعلا.....



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت14:10توسط امیر هاشمی طباطبایی | |